چنین گفتهاند که در سال 168میلادی پادشاهی سُستمغز به نام لینگتی در
چین برتخت نشست. او بیشتر وقت خود را به عیش و نوش میگذراند و ادارهی
کشور را به خادمان خود سپرده بود. روزی از روزها بازرگانی به سرزمین چین
آمد و خری برای شاه آورد. شاه که گویی تا آن زمان به چشم خود خر ندیده بود،
عاشق خر شد و فرمان داد تا میتوانند خر بخرند و به خران احترام گذارند.
اسبها
را از اسطبلهای شاهی بیرون کردند و جای آنها را با خرها پر کردند. کاخ و
ایوان پادشاه خرپناه، پر شد از خرها و روزی شاهانه برای آنها مقرر کردند.
شاه به هر جا که میرفت، به جای سوار شدن بر اسب بر خر سوار میشد و به
خرسواری مباهات میکرد. به کالسکهی پادشاه خر میبستند و خرسواری با چنان
شکوهی برگزار میشد که مردم شکوه اسبسواری را از یاد بردند.
قیمت اسبها تنزل یافت خر مقام بُراق و دُلدُل یافت
خلق تقلید پادشا کردند جُل و افسارِ خر طلا کردند
همه عرّادهها به خر بستند به خران، نعلِ سیم و زر بستند
اسبفروشان
و پرورشدهندگان اسب به خاک سیاه نشستند و خرفروشان و پالاندوزان به
امیری رسیدند. هرچه خر در روستاها بود به شهرها آوردند و اسبها که خریدار
نداشتند از روستاها سر درآوردند. مردم روستا سوار بر اسب شدند و احساس
بزرگی پیدا کردند. کمکم مردم روستاها لشکری از مردان اسبسوار ساختند و سر
به شورش گذاشتند.
حمله بردند بر شه و سپهش عاقبت پست شد سر و کلهاش
گشت سرگشته پادشاه خران مُلکش افتاد درکفِ دگران
خواه در روم گیر، خواه به چین خرخری را نتیجه نیست جز این
به این ترتیب، پادشاه خرپناه سرنگون شد و گروهی دیگر به جای او فرمانروای سرزمین چین شدند.
منبع: شعری از ملکالشعرا بهار با عنوان «حکایت در معنی: الناس علی سلوک ملوکهم»